این اتاق دارد به درخت تبدیل می شود.به اینکه سالی یک بار میوه بدهد و خلاص! همین چند خط را هم اگر ننویسم معلوم نیست دوباره کی راهم به این طرف ها بیفتد.دو ماه آخر سال پیش، با درگیری های اداری استقبال از بهار مشهد همراه بود.پروژه ای که این چند سال،عید و تعطیلات و تحویل سال را از ما گرفته است.اضافه کنید رفت و آمدهای دانشگاه را.سه روز در هفته را مشهد نیستم.چهار روز مانده را هم باید به کار اداره و درس و مشق برسم.جمع بین اداره و درس و رفت و آمد و اسکان و مشهد و تهران، سخت است.می شود از هر کدام، تکه ای را داشتن.بعد وسط این شلوغی ها، نوشتن هم حکایت خودش را دارد.آن هم نوشتن اینجا که اغلب فارغ از حرف های شخصی و روزانه نویسی ها و درد دل ها و اینهاست.

انتزاعی نوشتن، کار را سخت می کند.این می شود که می بینید.شرمنده ی همه ی آنها که می آیند و مدام با همان نوشته ی قبلی مواجه می شوند، می شویم.اینها را گفتم تا بعدش عذرخواهی ام را بپذیرید.گمان کنم پیدا کردن فراغت سخت تر از افزایش همت باشد.برای همین می خواهم برای بیشتر شدن همت ما هم دعا کنید.

شاید هم باید بزنم به در ِ روزانه نویسی.یعنی نوشته هایی از این قبیل.نمی دانم.
نقدا این دو سه ماه آنقدر چیزهای عجیب غریب دیده ام که حیران مانده ام در آثار صنع و لطف خدای!
از پیدا شدن دوست هایی دور تا گم شدن دوست هایی نزدیک...از دیدن آدم های رونوشت دار(که این قضیه اش مفصل است و شاید بعدها گفتمش) تا رفتن به سراغ آدم های با معرفت تر!

از اینها که بگذریم (زیاد است.بگذارید بگذریم) یک نکته ی دیگر:
گودر را دوست داشتم.به دلایلی که گفتنش زیاد مهم نیست.انگار قسمت این است که ما هر چه و هر که را دوست داریم، از ما دریغ می کنند! اما با پلاس نمی توانم کنار بیایم و نیامده ام.روزانه درخواست های زیادی به ایمیل ام می آید که فلانی شما را اضافه کرد به لیست خودش مثلا.من به همه ی این انتخاب ها و لطف ها احترام می گذارم و از همه شان ممنونم.اما از آنجا که فعالیتی در این شبکه ی ظاهرا اجتماعی ندارم(این هم از آن هاست که می شود درباره اش نوشت!) از اضافه کردن متقابل آنها به لیست خودم معذورم.البته و مسلما که چیز زیادی را از دست نمی دهند.با این حال باز عذر می خواهم اگر منتظر اضافه شدن شان هستند.

حواشی بیشتر از متن شد.
بهارتان مبارک باشد و سال تان پر برکت.
اگر خدا بخواهد بیشتر خواهم نوشت...