گنجشکـماهی
اسمش را گذاشته بودم گنجشکـماهی.6-5 سال پیش بود؛ وقتی برای نشریه دانشگاه مان از او خواستم مطلبی بنویسد.آن وقت ها هنوز اسمش را نمی دانستم.نمی خواست بدانم و من هم با این موضوع کنار آمده بودم. گنجشکـماهی تلفیق آروزهای درازی بود در شرایط و مکانی متفاوت.پرندگی را داشت به همراه شناوری در دریا را.آب و آسمان را با هم.زلال و صاف.آبی و ...آبی!رهایی و اسیری را با هم.
*
خاطرات در جایی غیر از دنیای ما زندگی می کنند.در سیاره ای دور .گمانم در سرزمین شان،زمان سرعت کمتری دارد.سیاره خاطرات دورتر از خورشید زمان است و گردشش به دور آن، بیشتر طول می کشد.خاطرات دیرتر از ما پیر می شوند.تقویم ما با تقویم آن ها اختلاف دارد.انگار با ما زاده می شوند و بعد بلافاصله مهاجرت می کنند به دنیای خودشان.بعد ها احتمالا ما در زندگی مان، با چیزهایی از آن دنیا مواجه می شویم.
*
گنجشکـماهی حسرت پرواز
در دنیایی بسته بود.شنا در آسمان!هیچ کس او را نمی شناخت جز من و خودش.اسمی
بود با یک بار انتشار در محدوده کوچکی مثل دانشگاه ما.
از آخرین مکاتبه من با گنجشکـماهی ،چند ماهی می گذرد.خطوطی به غایت کوتاه در حد
تبریک مناسبتی به همراه دو کتاب ارزشمند.گفتن ندارد که آدم دلش برای گنجشکـماهی
تنگ می شود.اندازه اش می ماند برای خودم.(تو اگر خواستی می توانی دریا و آسمان را
با هم جمع بزنی)
چند روز پیش در کوچه گردی این دنیای مجازی(که ماه هاست کمتر شده است) به وبلاگی بر
خوردم که جایی از آن نوشته بود گنجشک ماهی.انگار یک آدم زمینی را در مریخ ببینی! یک
هم وطن را در کشوری غریب.ترکیب توامان تعجب و دلتنگی.
نمی دانم صاحب وبلاگ کیست و از کجا به این اسم رسیده است.شاید خاطره گنجشکـماهی از
آن سیاره دور برگشته به زمین خودمان و رفته به خانه ی او سری زده است.شاید نسخه ای
از آن نشریه به دست این نویسنده رسیده و چشمش را گرفته یا نه، اصلا خودش رسیده است
به گنجشکـماهی.
گاهی هم اینطور است که دو نفر به یک نقطه ی مشترک می رسند.به یک آرزوی مشابه.به یک
مسیر واحد.به یک اتفاق خاص. به یک امر محال.به یک گنجشکـماهی...